دوماهگی
22آبان سال96 سلام شیرین پسرم الهی دورت بگردم برا خنده صبحگاهیت که با چه خنده و دست و پا زدنی ذوقتونشون میدی . وقتی دارم لباس میپوشم انگار میفهمی که میخواهیم بریم بیرون و خوشحال بودی ولی چه جورطاقت بیارم بهت واکسن بزنن. ساعت 11:30دقیقه بابایی اومددنبالمون تا بریم واکسن دوماهگیت و برات بزنن البته من که جیگرشو نداشتم وبابایی هم ازمن بدتر..بخاطراینکه دردنداشته باشی قبلش بهت قطره استانمینوفن دادم. مامان برات بمیره که چقدر صبوری تو بچه آخه به کی رفتی یه قطره فلج اطفال ریخت تودهنت ویه آمپولم به پای چپت و فقط دوتا جیغ زدی و بعدش همش بغض آلود نگام میکردی که گفتن باید کمپرس اب سرد بزارم برات و هر 4 ساعت دوبرابر وزنت قطره استامینوفن بت بدم ...
نویسنده :
مامان وبابا
12:26